کلیپی زیبا در وصف شهید هادی
یکی از بچه ها سوژه را پیدا کرده بود. عروسک بزرگی را برداشت، لباسش را درآورد و پرت کرد سمت شعبان.
همه منتظر بودند ناراحتیش را ببینند و بزنند زیر خنده. شعبان که چشمش به عروسک افتاد؛ سریع بلند شد تا مهمانی را ترک کند.
با لحن خاصی به شعبان گفتند: «حالا مگه چی شده که می خوای بری!؟» شعبان رو به بچه ها کرد و حرفی زد که هیچ کس انتظارش را نداشت.
گفت: «این عروسک فکر آدم رو مشغول می کنه، این عروسک می تونه آدم رو به گناه بندازه.»
باید از یک پهلوان هم یاد کنیم که قهرمان والیبال و کشتی بود اما کمتر ازش یاد شده
خاطره ای از شهید ابراهیم هادی